ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 30 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 10 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

اولین خرابکاری ماهرخ

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای   گیسام بکنم خودزنی کنم سر به دیوار بکوبم جییییییییییییییییییییییغ بزنم دلم خنک نمیشه که نمیشه واسه نیم ثانیه کنجکاوی دخترک من موندم و یه لب تاب با سی دی رام  اویزون مثل بچه ها که از گوش عروسسکشون میگیرن و کشون کشون پاهای عروسک زمین جارو میزنه لب تاب منم سی دی رام ش زمین جارو میزنه خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خود  وروجک هم که زمزمه ی سرماخوردگی سر داده وای به این روزای من ...
30 آبان 1392

بر ما گذشت

دنگ..،دنگ..   ساعت گیج زمان در شب عمر می زند پی در پی زنگ. زهر این فکر که این دم گذر است می شود نقش به دیوار رگ هستی من... لحظه ها می گذرد آنچه بگذشت ، نمی آید باز قصه ای هست که هرگز دیگر نتواند شد آغاز         ۲۵ سال بر ما گذشت  تلخ و شیرینش نمی دانم من میدانم فقط میدانم هیچ تلخی شیرینی همپایی دخترک را در ۲ سال گذشته و n سال اینده بر من تلخ نمی کند با جمعی کوچک و دوستانی عزیز اغاز ۲۶ و پایان ۲۵ را با سرخابی کیک جشن گرفتیم و فوت کردن دخترکانمان ۲۵ ی که گذشت و شیرین کردیم دهانمان را به اغاز روزهای جدید   روزگار بر همه خوش   &...
26 آبان 1392

بازی 45

با دستانی پرتر از خالی   مروری میکنیم بر روزهای عادی با بازی های تکراری و کمی شاد فقط بازی طوری که دخترک اگر دوست داشت هرچه که میخواهد ببیند و بیابد بدون هیچ اجباری فقط سرگرمی اما نه خالی تر از هیچ   عکس پرچم کشورهای مختلف ر خریدم گفتم حالا باشه یه روزی لازم میشه به روزی نرسیده دخترک از کنجکاوی  داشت نابودشون می کرد گفتیم نابود نشده به یه دردی بخورن چسبوندیم به ماشین لباسشویی که هیچ کاربردی نداره و این تنها  بهانه استفاده از اون بود   چسبوند و من اسم کشورا ر گفتم و تکرار کرد چی هست و از کجا اومده ر به اینده ی دور محول میکنم فقط خواستم که ببینه و بشنوه و مخصوصا بچسب...
21 آبان 1392

بازی 44

امان از این ثبت نکردن بازی ها مدت زیادی هست که ماهرخ تقریبا ادم میکشه طوری که من دو دایره  واسه سر و بدن و ماهرخ اعضای بدن ر کامل میکنه یه روز همین کار کردیم و من سخت غافلگیر شدم از این دختر تقریبا روزایی که دیگه کامل جیشش ر میگفت و میبردمش دسشویی واسش سر و بدن کشیدم و ماهرخ کاملش کردد تقریبا شبیه نقاشی پایین اما اجزای صورت به این واضحی نبود متاسفانه از اون اثر موندگار عکس نگرفتم و اگه شد یه روز میزارمش خط خطی های بین دو پای نقاشی واسم علامت سوال شده بود ازش خواسم نقاشی ر توضیح بده و کاشف بعمل اومد که اون خط خطی ها جیش  هستش     اینم از دخترمون که بدون هیچ کمکی از من خودش ادم میکشه یا صورت یا اجزای او...
13 آبان 1392

بازی 43 و دیالوگ7

سلام   مدت زیادی هست که بازی جدید انجام ندادیم و فعالیتای قبلی تکرار میشن *********ماهرخ و مورچه ها******* این بازی بدون دخالت مامان انجام شد   خونه جدید مورچه داره مورچه هایی متوسط نه ریز و نه درشت سخت مشغول اشپزی بودم که ماهرخ با فریاد گفت:مامان داره راه میره چی؟ مورچه! مدتی نگاش کرد و وانمود میکرد ازش میترسه(اره جون خودت ،منم باورم شد؛ شیطون بلا) منم مشغول تر از مشغول مورچه از روی سرامیکا اومد رو قالی و باز فریاد ماهرخ که میگفت از خونمون برو بیروووووووون مامان اومد خونمون فقط قالیا خونه ی ماست رفت و یه کارت پستال کوهنوردی اورد و گفت میخوام بردارمش منم تشویق...
12 آبان 1392

ترانه خونی_ دیالوگ 6

ترانه خونی دردونه:   چینه چینه دامنت بعد از نسترن هیــــــــــــچچی دیگه برام نگو هیــــــــــــــچچی دیگه برم نگو (بعد از نسترن هیچی دیگه برم نمونده) الاکلنگ تیشه دوست دارم همیشه  فکرای بکر دردونه: دیروز ۲۵ تااااااااااااااااااااااااا مهمون داشتیم و سخت مشغول خواستم در رب انار باز کنم که دردونه متوجه تلاش بیهوده ی من شد و همون طور که در ارامش انار نوش جان میکرد با جدیت رو بمن گفت: نمتونی باس تنی؟؟ گفتم اره! گفت:سیفتهههههههههههههه؟؟؟؟؟؟ (عاشق اون کشیدن حرف اخر کلماتتم) گفتم: بله گفت؟دسمال خیس تُن باز تُن سر تا پایش را بلعیدییییییییییییییییییییییم با جیغ و دادو فریاد ...
11 آبان 1392

اندر احوالات2

نیستیم و این نبودن بر ما بسیار سخت میگذرد دخترمان روز بروز شیرین زبان تر از قبل می شود و این نبودن اینترنت و حافظه نابود ما ثبت این زیبایی ها را بر ما سخت کرده به امید زودتر اینترنت دار شدنمان     ...
11 آبان 1392

اندر احوالات

آخیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش   تموم شد بالاخره جابجا شدیم رفتیم یه خونه جدید خدا به همه ی بی خونه ها خونه بده خدایمان را شکر حسابی ما که راضی هستیم یکم کارا رو روال بیافته دوباره شروع می کنیم که برای 2 تا 3 سالگی خیلی نقشه داشتیم اگر از یادمان نرفته باشد   ...
3 آبان 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد